بُرشی از کتاب "در انتهای سراب"| غسل شهادت
زمستان چتر خود را همه جا گسترده بود، باد سردی، چهره ها را می سوزاند جوری که گونه ها سیاه می شد. ۵ گروهان شامل ۵۰۰ غواص از گردان یونس، لشکر امام حسین(ع) بعد از دیدن آموزش های سخت، آن هم در آن هوای سوزناک آمادهی انجام عملیات شدند. قرار بر این بود که با یاری خدا، رزمندگان بتوانند با جدا کردن تنها راه آبی عراق، این کشور را از دریا جا کرده و از لحاظ تجارت آبی، آن را دچار مشکل کرده و هم چنین از لحاظ نظامی ضربه بزرگی به عراق زده و آبهای ایران را از وجود حضور دشمن پاک کنند. در مقر فرماندهی. آقای هاشمی رفسنجانی کنار نقشهی بزرگی ایستاده بود، یکی از فرماندهان عملیات مشغول تشریح جزئیات عملیات بود:
- به نظر بنده بهتره که بچه ها از ساحل خور عبدالله به ام القصر برن و پایگاه در پایی عراق رو بگیرن، همونطور که می دونین این پایگاه مرکز رفت و آمدکشتی های جنگی و غیر جنگی و تجاری عراقه، البته بچه ها چند باری امتحان کردن اما وجود کارخانهی نمک در اون سمت مانع رسیدن ما به هدف شده، چون دشمن بسیاری از نیروها شو به صورت مخفی در اون کار خونه به صورت کمین گذاشته، اگر در این عملیات به یاری خدا پیروز بشیم می تونیم قطعنامه پیشنهادی سازمان ملل را بپذیریم و جنگ را به نفع خودمون تموم کنیم. بچه ها اموزش های لازم رو در اروند رود دیدن و کاملا آمادن.
چند فرمانده دیگر نیز برخی مسائل رو تشریح کردند. طرح بسیار خوب و قابل اجرای به نظر میرسید. کلیهی جزئیات مو به مو تشریح شد. بقیه فرماندهان همه سرا پا گوش همه چیز را به ذهن سپردند. شب عملیات از راه رسید. 5 دی ماه 65 بود و سردی هوا خون را در رگ ها منجمد می کرد.
شب غواصان به شهر شلمچه رفته و صبح، سپیده دم در دو ستون، یکی به سمت جزیرهی ام الرصاص و دیگری به طرف جزیره حرکت کردند. امکان حمل کپسول اکسیژن وجود نداشت و باید روی آب شناور می ماندند و حداکثر تا ارتفاع ۲۰ سانت امکان فرو رفتن در عمق آب وجود داشت، زیرا حمل کپسول حرکت آنها را کند می کرد و امکان لو رفتن عملیات را افزایش می داد. همه با طناب به هم وصل شده بودند. تا یکدیگر را گم نکنند.
سردی آب تا مغز استخوان هایشان نفوذ کرده بود، لباسی که بر تن داشتند لباس غواصی بود که در آن سوزناکی هوا و سردی و انجماد قسمت هایی از آب، وجودشان را به لرزه انداخته و حتی بیشتر از حد معمول احساس سرما می کردند. اما بزرگی هدفشان و ایمان و اعتقادی که در قلب تک تک آنها ریشه دوانده بود، تمام سختی ها را برایش آسان می کرد. در طرف راست و چپ و جلو عراقی ها بودند و پشت سرشان آب، همه غسل شهادت کرده و وصیتنامه نوشته بودند زیرا به طور یقین این رفتن بازگشتی نداشت.